در فیلم Gifted، کاپیتان آمریکا نقش قهرمانی را بازی میکند که بدون سپر و نقاب باید به مصاف با احساسات آشفتهاش برود. همراه نقد زومجی باشید.
نگار، جدیدترین ساخته رامبد جوان مدتی است که در حال اکران است. در ادامه با نقدی بر این فیلم، همراه زومجی باشید.
در مسیر رسیدن به
. و ریدلی اسکات بازگشت تا کودک بینوایش را از دست شکنجهگرانی که آن را زخمی و کبود کرده بودند نجات بدهد، آن را از باتلاق عمیقی که در آن گرفتار شده بود بیرون بکشد، هرطور شده گل و لجن و آت و آشغالهای چسبیده به آن را از سر و بدنش پاک کند و آن را دوباره به روزهای اوجش برگرداند. مجموعهی «بیگانه» (Alien) یکی از معدود مجموعههای سینمایی است که در مرور زمان فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده است. فیلمهایی که با نقشه و برنامه و مهارت و علاقهی شخصی آغاز به کار کرده بودند، بعد از موفقیتهای هنری و تجاریشان، والدین و پرورشدهندگان اصلیشان را از دست دادند، ماهیت واقعیشان را از کف دادند و به بازیچهی دست یک سری تهیهکنندگان حریص تبدیل شدند که میخواستند به هر ترتیبی که شده از برندی شناختهشده پول در بیاورند. نتیجه این شد که اگرچه از سهگانهی اصلی «بیگانه» به عنوان یکی از بهترین سهگانههای تاریخ سینما یاد میکنند، اما فیلمهای بعدی که دست به دامن ترفندهای مضحک و پیشپاافتادهای مثل زنده کردن مردگان و به جان هم انداختن هیولاهای جدی دو فیلم متفاوت و رها کردن آنها در یک شهر زمینی برای شکار تینایجرهای دبیرستانی شده بودند، نام «بیگانه» را از عرش به زیرزمین منتقل کرد. فیلمهایی که با وحشت استخوانسوزِ کیهانیشان شروع به کار کرده بودند و ما را به مکانهای تاریکی برده بودند که مغز انسان یارای هضم آنها را ندارد و با تعلیق و تنشهای استادانهشان نفسمان را بند آورده بودند و با طراحی یگانهی هیولا و دنیای مرکزیشان ما را مات و مبهوت خودشان کرده بودند، دیگر نه به عنوان یکی از بزرگترین برندهای سینما، بلکه به عنوان برندی مُرده شناخته میشدند که شاید خود فیسباگرها هم به کاشتنِ زنومورفهاشان در بدنهاشان رغبت نمیکردند.
پس حتما میپرسید چرا ریدلی اسکات تصمیم گرفت تا برای ساخت «پرومتئوس» سراغ پرداخت به گذشتهی دنیایش برود؟ یکی از بزرگترین دلایل موفقیتِ «بیگانه»ها در درگیر کردن مخاطب، اسرارآمیز بودنشان است و فاش کردن این گذشتهی اسرارآمیز میتواند به نابودی یکی از پایههای اساسی این مجموعه منجر شود. خب، راستش این همان ترس و نگرانیای بود که طرفداران مجموعه قبل از اکران «پرومتئوس» داشتند. همه آنقدر «بیگانه»های فاجعهبار پشت سر هم دیده بودند که به تصمیمات این قسمت هم اعتماد کامل نداشته باشند. اما ریدلی اسکات روی صندلی کارگردانی نشسته بود و میدانستیم که او آمده تا کودکش را نجات دهد، نه اینکه آن را در وضعیت بدتری رها کند. فیلم را که دیدیم متوجه شدیم منظورِ اسکات از «پیشدرآمد» چه چیزی بوده است. «پرومتئوس» یکی از بهترین انواع پیشدرآمد است. از آن پیشدرآمدهایی نیست که فقط با هدف فراهم کردن یک سری جواب و پر کردن یک محدودهی زمانی خالی ساخته شده باشد. از آن پیشدرآمدهایی نیست که نان محتوای قسمتهای قبلی را بخورد و خود چیزی برای عرضه نداشته باشد. به خاطر همین بود که اسکات سعی میکرد برای توصیفِ «پرومتئوس» از «پیشدرآمد» استفاده نکند و در عوض آن را به عنوان فیلمی تعریف میکرد که اگرچه دیانای «بیگانه» را به ارث برده است و در دنیای یکسانی جریان دارد، اما از ایدهها و اسطورهشناسی خودش بهره میبرد.
از فیلم جدید ترنس مالیک تا مورد انتظارترین فیلمهای جدید کارگردانان تحسینشدهی امریکایی و غیرامریکایی. در سال ۲۰۱۷ باید منتظر چه فیلمهای مهمی باشیم؟
با شروع هر سال، ماشین هایپ هالیوود هم از دوباره با قدرت و سوختی تازه شروع به حرکت میکند و استودیوها با تبلیغاتِ عظیم و گستردهشان تلاش میکنند تا فیلمهایشان را در کانونِ توجهی عموم مردم قرار بدهند و طبیعتا فیلمهایی که تریلرهای خفنتر و بیشتری داشته باشند و بیشتر در صدر اخبار رومهها و مجلهها و سایتها قرار داشته باشند، بیشتر از همه دیده میشوند. حتی اگر نقدهای ضعیفی دریافت کرده باشند و اصلا در حد انتظارات بزرگی که به وجود آوردهاند ظاهر نشده باشند. اما یک سری فیلمهای گمنام هم وجود دارند که برای دیده شدن فقط به فستیوالها و نقدهای منتقدان از سوی مطبوعاتِ مشهور تکیه میکنند. و معمولا این فیلمها همانهایی هستند که در پایان سال بیشترین تعریف و تمجید را دریافت میکنند. در نتیجه تصمیم گرفتیم تا بعد از معرفی مورد انتظارترین فیلمهای بلاکباستر و پاپکورنی ماههای پیشرو، نگاهی به فیلمهای هنریای بیاندازیم که خیلی برای تماشای آنها در سال ۲۰۱۷ هیجانزده هستیم و همه، چه سینمادوستان حرفهای و چه عموم فیلمبازها، نباید آنها را از دست بدهند.
«لال» به کارگردانی دانکن جونز در کنار «بلید رانر ۲۰۴۹»، یکی از معدود فیلمهای علمی-تخیلی بزرگِ آینده است که تماشاگران را کنجکاو اخبارش کرده است. دانکن جونز قبلا «ماه» (Moon)، یکی از مهمترین و نوآورانهترین علمی-تخیلیهای قرن بیست و یکم را ساخته است و به نظر میرسد که «لال» به معنای بازگشت جونز به دوران اوجش است. حتما خبر دارید که این کارگردان بعد از «ماه»، تریلر علمی-تخیلی «سورس کُد» (Source Code) و اقتباس فانتزی «وارکرفت» (Warcraft) را ساخت که اولی فیلم قابلقبول اما ضعیفی نسبت به شاهکار قبلیاش از کار درآمد و فیلم بعدی هم که یک فاجعهی مطلق بود. اما از آنجایی که «لال»، دنبالهی معنوی «ماه» محسوب میشود، طرفداران امیدوار هستند که جونز دوباره قصد شگفتزده کردنمان را داشته باشد. مخصوصا با توجه به اینکه کاراکتر سم بل (سم راکول) هم در این فیلم حضور کوتاهی خواهد داشت و سرنوشت او بعد از «ماه» فاش خواهد شد. داستان «لال» اما چهل سال آینده در برلین جریان دارد. بعد از تمام این سالها دوباره جبههی شرقی و غربی وارد درگیری شدهاند. شخصیت اصلی کافهدارِ لالی (با بازی الکساندر اسکارسگارد) است که در آیندهی تاریک برلین در جستجوی معشوقهاش است که بهطرز مرموزی ناپدید شده است. در حال حاضر چیز بیشتری دربارهی فیلم نمیدانیم و به جز چندتا تصویر از پشت صحنه و کانسپت آرت، هیچ عکس و ویدیویی از فیلم منتشر نشده است. اما این امید و پتانسیل وجود دارد که اگر همهچیز طبق برنامه پیش رفت، جونز موفقیت هنری «ماه» را با «لال» تکرار کند و نه تنها یکی از بهترین علمی-تخیلیهای سال، بلکه یکی از بهترین فیلمهای سال را عرضه کند.
آگوست ویلسون نمایشنامهی «حصارها» (Fences) را در سال ۱۹۸۳ نوشت که بخشی از مجموعهی ۱۰ قسمتی «چرخهی پیتسبرگ» است. این نمایشنامه برندهی جایزهی پولیتزر و بهترین نمایشنامهی جوایز تونی در سال ۱۹۸۷ شد. در سال ۲۰۱۰ بود که دنزل واشنگتن و وایولا به عنوان شخصیتهای اصلی نمایشنامه در احیای تئاتر «حصارها» روی صحنه رفتند و در نهایت هر دو جایزهی بهترین بازیگر مرد و زن تونی را برای این نمایش برنده شدند. خود آگوست ویلسون فیلمنامهی «حصارها» را هم نوشته بود و به دنبال فرصتی برای ساخت اقتباس سینمایی آن میگشت. اما تلاشهای او نتیجه نمیدادند. بیشتر به خاطر اینکه او در جستجوی یک کارگردان آفریقایی/امریکایی برای ساخت فیلم بود. اگرچه ویلسون در سال ۲۰۰۵ فوت کرد، اما بالاخره دنزل واشنگتن برای ساخت این اقتباس پا پیش گذاشت و تصمیم گرفت اکثر بازیگرانِ تئاتر را برای تکرار نقشهایشان به فیلم دعوت کند. لازم به گفتن نیست که من تئاتر «حصارها» را ندیدهام، اما فضا و لوکیشنهای محدود فیلم، تمرکز اول و آخر سناریو روی مونولوگگوییها و دیالوگهای طولانی کاراکترها، فرم سادهنگرانهی فیلم، نوشته شدن سناریو توسط خود ویلسون و نظرات کسانی که تئاتر را دیدهاند نشان میدهند که «حصارها» اقتباس سینمایی وفادار و کاملی است.
«حصارها» از آن درامهای خالصی است که در ظاهر ایده و جذابیت درگیرکنندهای ندارد. تقریبا تمام فیلم به گفتگوها و شوخیها و دعواها و خاطرهگوییهای چندتا کاراکتر در حیاط پشتی خانهشان خلاصه شده است. فیلم به خانوادهی سیاهپوستی در دههی ۱۹۵۰ میپردازد که با فقر، مشکلات شخصی و مسائل تبعیض نژادی دست و پنجه نرم میکنند. اما «حصارها» یکی از فیلمهایی است که بهشخصه غافلگیرم کرد. فیلم که شروع شد انتظار زیادی نداشتم. اگر از افتخارات آگوست ویلسون به عنوان یک نمایشنامهنویس ماهر خبر نداشته باشید و فکر کنید «حصارها» یکی دیگر از فیلمهای تکراریای که به مسائل نژادی میپردازد است مشکلی نیست. اما باید بدانید که اصلا اینطور نیست. «حصارها» شاید کمی گیجکننده و ملالآور آغاز شود، اما به سرعت جای پایش را محکم میکند، هیجانانگیز میشود، نشان میدهد که فیلمنامهی قوی و عمیقی دارد، در همین حین ناگهان روی شوکهکنندهی واقعیاش را رو میکند، هرچه در عمق روانشناسی و پیچ و تابهای ریز قصه فرو میرود میخکوبکنندهتر میشود و در نهایت در حالی به پایان رسید که ملال نیم ساعت اول جای خودش را به پایانبندی تراژیک و نفسگیری داده است که قرار نبود به این زودیها فراموشش کنم. «حصارها» شاید به اندازهی «مهتاب» (Moonlight)، یکی دیگر از فیلمهای سیاهپوستمحورِ موفق ماههای اخیر خارقالعاده نباشد که نیست، اما هر دو فیلم یک نقطهی مشترک دارند و آن هم این است که خیلیها بحثهای مطرحشده در این فیلمها را به تبعیض نژادی متحمل شده به سیاهپوستان امریکایی خلاصه کرده و پایین میآورند، اما حقیقت این است که توصیف این فیلمها با چنین صفتی، یعنی حرف اصلی فیلم را اشتباه متوجه شدهایم. هر دو فیلم نه سیاهپوستمحور، که انسانمحور هستند و به مشکلات و مسائلی میپردازند که دربارهی همهی آدمهای این کرهی خاکی صدق میکند.
فیلم به مرد ۵۳ سالهای به اسم تروی ماکسون (دنزل واشنگتن) میپردازد که مسئول جمعآوری زباله است و همراه با همسرش رُز (وایولا دیویس) و پسرش کوری (جووان آدپو) زندگی میکند. تروی مردی به نظر میرسد که به خاطر تحمل سختیها و مشکلات زندگی تلخ شده است و نگاه ناامیدانهای به زندگی دارد. بالاخره شاید در نگاه اول به نظر برسد که او زندگی ساده اما خوشحالی با همسرش دارد، اما هر دفعه که دهان باز میکند و از خاطرات گذشته میگوید، متوجه آسیبهای بیشتری در او میشویم. تروی در جوانی رویای تبدیل شدن به یک بازیکن بیسبال را در سر داشته، اما زمانی که بیسبال حرفهای از لحاظ نژادی یکپارچه میشود، تروی دیگر به سنی رسیده بوده که نمیتوانسته ورزش و حرفهی موردعلاقهاش را تا رسیدن به آرزوهایش ادامه بدهد. این فقط یکی از بدترین اتفاقاتی است که برای تروی افتاده است. او روزها در کنار رفیق قدیمیاش جیم بونو کار میکند تا خرج خانوادهاش را که البته شامل پسر بزرگترش لاینز و برادرش گیب نیز میشود تامین کند؛ دومی به خاطر گلولهای که از دوران جنگ جهانی دوم در سرش باقی مانده، دچار معلولیت ذهنی شده است.
فیلم Lion نامزد بهترین فیلم اسکار ۲۰۱۷، داستان زندگینامهی ساده اما تکاندهنده و زیبای پسری گمشده در جستجوی خانوادهاش است. همراه بررسی این فیلم باشید.
«شیر» (Lion) که به داستان آشنای کودکی گمشده در تلاش برای پیدا کردن مادر و خانهاش در بزرگسالی میپردازد، از آن فیلمهایی است که آکادمی اسکار عاشقشان است. شاید به خاطر اینکه عموم مردم هم عاشق چنین داستانهای ناراحتکننده و اشکآوری از سالهای دوری و فراق و لحظهی لذتبخشِ در آغوش هم رفتن دو جداافتاده بعد از جستجوها و ناامیدیهای بیپایان هستند. اصلا قصد تیکه انداختن به کسانی که عاشق چنین فیلمهایی هستند را ندارم. چون خودم هم یکی از کسانی هستم که هنگام دیدن چنین فیلمهایی کنترلم را از دست میدهم. اگر فیلمی بتواند داستان انسانی درگیرکنندهای روایت کند، چرا نباید دوستش داشته باشیم. همهی فیلمهایی که در زیرسبک «کودکان گمشده در تلاش برای یافتن خانوادهشان» قرار میگیرند فقط با هدف روایت داستانهای سرهمبندیشدهی ملودراماتیکی ساخته نمیشوند. در بین آنها فیلمهایی که مثالهای خوبی از این زیرژانر هستند هم یافت میشوند. دقیقا به خاطر همین است «شیر» در دسته فیلمهای خوب این زیرسبک قرار میگیرد و شاید یکی از بهیادماندنیترین فیلمهایی که امسال دیدهام نباشد، اما مطمئنا یکی از بهترین درامهای سال است که کسی نباید از دستش بدهد.
مهمترین خصوصیت «شیر» این است که اصلا فیلم زندگینامهای عجیب و غریب و غیرمنتظرهای نیست و از ساختار داستانگویی نامرسومی استفاده نمیکند. چند وقت پیش در بررسی «لبهی تیغ» گفتم که بعضیوقتها چقدر فرمت زندگینامهای فیلم توی ذوق میزند و چقدر رعایت یک به یک و بیخلاقیت کلیشههای درامهای جنگی به ضرر فیلم تمام شده بود و جلوی شکوفایی تمام پتانسیلهایش را گرفته بود. در مقابل به «سالی» اشاره کردم که چگونه با تمرکز روی روانشناسی شخصیت اصلیاش و روایت یک داستان منسجم و مهجور در اوج سادگی چقدر تاثیرگذار شده بود. خب، «شیر» در این زمینه در کنار «سالی» قرار میگیرد. مثل فیلم کلینت ایستوود خبری از روشهای انقلابی و تازه برای روایت نیست. بنابراین این سوال پیش میآید که چنین فیلم مرسومی که به چنین داستان مرسومتری میپردازد چگونه موفق شده جلوی خودش را از افتادن در چالههای ناشی از کلیشهگرایی بگیرد و نامزد بهترین فیلم اسکار ۲۰۱۷ شود؟ گرت دیویس در اولین تجربهی کارگردانیاش فیلم استانداردی ساخته است که به روش کاملا درستی داستان تکراریاش را برای تماشاگر مهم میکند و دوباره به روش درستی همهجور احساسی از تماشاگر میگیرد؛ از دلسوزی، خوشحالی و ناراحتی گرفته تا عصبانیت، وحشت، اضطراب و سردرگمی. رسیدن به چنین طیف وسیعی از احساسات مختلف در چنین فیلمی که ایدهی اصلی داستانیاش را بارها و بارها شنیدهایم کاری است که از کمتر کسی بر میآید.
در این مطلب به بهانه نقد فیلم هفت ماهگی ساخته هاتف علیمردانی، عنصر اتفاق و نقش آن در فیلمهای علیمردانی را بررسی خواهیم کرد. با زومجی همراه باشید.
«ونوم» (Venom) حلول دوبارهی «بتمن علیه سوپرمن» و «جوخهی انتحار» است. ولی چیزی که وضعیتِ این فیلم را بدتر از آنها میکند و رکوردِ سقوط تازهای را در بلاکباسترسازی هالیوودی ثبت میکند، این است که بیش از اینکه همچون فیلم ابرقهرمانی بدی متعلق به سال ۲۰۱۸ باشد، شبیه بدترین فیلم ابرقهرمانی سال ۲۰۰۳ است که گویی در تمام این مدت آرشیو شده بوده و حالا با هدفِ ثبت بدترین اقتباسی که تاکنون براساسِ دنیای «مرد عنکبوتی» ساخته شده، منتشر شده است.
و با اختلاف به این هدف هم دست پیدا میکند. در نتیجه «ونوم» فقط یک زبالهی معمولی که شبها با احترام به سر کوچه منتقل میشود و قبل از اینکه بوی گندش بلند شود جمعآوری میشود و برای سوزاندن به نقطهی دورافتادهای وسط بیابان منتقل میشود نیست، بلکه همچون زبالهای است که بعد از اعتصابِ کارگران شهرداری، آنقدر در سطل زباله مانده است و آنقدر آفتاب خورده است و آنقدر تحتِ فشار زبالههای بالا سرش قرار گرفته است که آب مایع جی از آن راه افتاده است و بوی تعفنِ جنازهی یک حیوان از آن بلند میشود. در حالی که هیچکدام از اینها نباید اتفاق میافتد. از زمانی که یادمان میآید حرفهایی دربارهی ساخت فیلم «ونوم» به گوش میرسید. از وقتی که گفته میشد دولف لاندگرنِ سوئدی قرار بود نقشِ اِدی براک را در سال ۱۹۹۷ بازی کند و دیوید اس. گویر هم قبل از «بلید» قرار بود فیلمنامهاش را به نگارش در آورد که نتیجه نداد تا زمانی که سرانِ سونی سم ریمی را مجبور کردند تا ونوم با بازی توفر گریس را به «مرد عنکبوتی ۳» اضافه کند و با این کار نه تنها تمام برنامههای ریمی برای به پایان رساندنِ سهگانهاش در اوج را خراب کردند، بلکه نتیجه به ونومی منتهی شد که در فیلمی که در قالب سندمن و هری آزبورن، دو آنتاگونیست اصلی داشت، آنتاگونیستِ سومِ اضافهای بود که همچون تافتهی جدابافته احساس میشد و در حد و اندازهی یکی از مشهورترین و چالشبرانگیزترین دشمنانِ مرد عنکبوتی ظاهر نشد. ونوم بعدا قرار بود در دنیای سینمایی «مرد عنکبوتی شگفتانگیز» حضور پیدا کند که کنسلِ شدن این مجموعه هم باعث شد تا هیچوقت چشممان به جمالِ انگلی او روشن نشود. ولی حالا که سونی بعد از همکاری با مارول، خیالش از مرد عنکبوتیاش راحت شده بود و او را به لطف کوین فایگی، از بحران خارج کرده بود و به جایگاه مطمئن و پایداری رسانده بود، میتوانست به سراغِ دیگر کاراکترهای دنیای «مرد عنکبوتی» برود.
فیلم Terminal با بازی تنها ستارهاش مارگو رابی، به مثابه افتادن در لانه خرگوش، سرگیجهآور و وهمانگیز است. انتخاب تجربهای اینچنین را به شما میسپاریم. با نقد فیلم همراه باشید.
این نظر سنجی بر اساس رتبه بندی و آرای کابران و منتقدان سایت
20- THE BABY SITTERS CLUB 2020
یک کمدی شیرین ، صمیمانه و پر از امید ، برگرفته از کتابی به همین نام و ضمن به روزرسانی داستان برای نسل جدید.
خلاصه داستان: گروهی از دختران که به کار پرستاری کودک مشغول هستند اما.
19-PEN15 2020
یک ویترین عالی برای مایا ارسکین ، آنا کنکل و همکلاسی های خوب، فصل دوم دبیرستان پین15 عمیقاً به ظرافت های زندگی در دوره راهنمایی می رود بدون اینکه جذابیت خود را از دست بدهد.
خلاصه داستان: دو دوست دبیرستانی 13 ساله با جو ناجور نوجوانی در سال 2000 مقابله می کنند
-WHAT WE DO IN THE SHADOWS 2020
خفاش! در یک فصل شگفت انگیز که با لذت پروازهای سریع که قدرت های طبیعی خود را گسترش می دهد.
خلاصه داستان: آنچه در سایه ها انجام می شود در شهر نیویورک دنبال می شود سه خون آشام که هم اتاقی بوده اند
17-FEEL GOOD 2020
یک احساس صمیمی عاشقانه و اعتیاد آور است ، فیل گود در یک لحظه بسیار جذاب ، بسیار ناخوشایند و پیچیده است و کاملاً ارزش آن را دارد که تماشایش بنشینیم.
خلاصه داستان: یک کمدین ساکن لندن که رابطه پیچیده و جدید با دوست دخترش را طی می کند.
16-SCHITT'S CREEK 2020
شوخ ، گرم ،ترکیبی از خردورزی مناسب ، فصل آخر اسچیت کریک خداحافظی کامل با روزیز و شهری است که زندگی آنها را تغییر داده است.
خلاصه داستان: یک خانواده ثروتمند ثروت خود را از دست می دهند و به عنوان یک شوخی به یک شهر کوچک وحشتناک که قبلا خریداری کرده اند نقل مکان می کنند
15-DASH & LILY 2020
داش و لیلی که توسط میدوری فرانسیس و آستین آبرامز، یک ماجراجویی جذاب است و با تشویق فراوان به تعطیلات می پردازد.
خلاصه داستان: یک عاشقانه پرهیاهو در تعطیلات به عنوان داش بدبین و خوش بین! لیلی با جرات ، رویاها و آرزوها را در دفترچه ای می نویسند .
14-THE VIRTUES: MINISERIES 2019
استیون گراهام کاملاً بی نقص واستادانه آسیب دیدگی شین میدوز را به تصویر می کشد ، و گزارشی خام از خود تخریبی و یک نوید امیدوار کننده برای تجدید نظر به بینندگان می دهد.
خلاصه داستان: یک مرد آشفته برای مقابله با شیاطینی که از کودکی در زندگی او نقش داشته اند به ایرلند سفر می کند
13-P-VALLEY 2020
یک قطعه غم انگیز و غنایی از نئون نوآر ، پی والی از طریق نگاه منحصر به فرد کاتوری هال به تماشای زندگی نامرئی کننده استریپ در می سی سی پی می پردازد و زیبایی را بدون پوشاندن چالش ها جشن می گیرد.
خلاصه داستان: زندگی و عشق در میان ن و حامیان یک باشگاه بدنام می سی سی پی بررسی می شود
12-PARKS AND RECREATION 2020
در مقابل همه شانس ها ، بازیگران و خدمه لذت بخش پارکز و ریچارتون یک دورهمی اجتماعی گرم ، خنده دار و بسیار بسیار خاص است.
خلاصه داستان: پنج سال پس از خداحافظی مخاطبان با یکی از محبوب ترین کمدی های تاریخ تلویزیون ، شهروندان خوب .
11-IMMIGRATION NATION 2020
با نگاهی نادر و گسترده به پیامدهای قدرت بی قید و بند ، ملت مهاجر یک واقعیت تلخ و دلهره آور از وضعیت فعلی مهاجران آمریکا است.
خلاصه داستان: در سریال مستند شش قسمته پیشگام ملت مهاجرت ، تیم تحسین شده فیلمساز شائول شوارتز و کریستینا کلوزیاو (جایزه 2017) پیشنهاد .
10-BETTER THINGS 2020
تیز و فرز ، بهترینها همیشه بهترین می شوند.
خلاصه داستان: داستان سام فاکس ، یک مادر تنها و بازیگر شاغل و بدون پشتونانه که سعی در تربیت سه دخترش دارد .
9-HARLEY QUINN 2020
درباره این سایت